عنوانش را تو انتخاب کن
ساعت هاست روی این صندلی لمیده ام و هرچه چراغ آسمان پایین تر می رود، از حقارت نور زرد تک چراغ اطاقم کاسته می شود. شناور شده م در سنگینی هوای مه گرفته ی اطاق، صدای وحشی نت ها، متلاطم می کند این شناوری را، فاصله م تا غرق شدن یک نفس بیشتر نیست. کتابم خشکیده در دستانم، باید تکانی بدهم این تَن هزار تُنی را، من اما زورم به حجم این تَلِ آرزو و خاطره، قد نمی دهد. یک شناور هزار تُنی تَن به رویا داده ی از حرکت بازمانده...
واقعیت را به رگ هایم تزریق کن، خون در رگ هایم تلنبار شده، خونم غم باد گرفته است. رگ هایم اندکی هوا می خواهد. هوا خوراندن به این رگ ها جرات می خواهد، یک عمر فقط چیز خوری کرده م، چیزخوری های اضافه حتی؛ جرات هوا خوری اما ندارم، جرات هیچ کاری را ندارم. یک شناورِ هزار تُنی تَن به رویا داده ی از حرکت بازمانده ی بزدل...
چشمانم سیاهی می رود یا سیاهی در چشمانم؛ فرقی ندارد، یک چیزی اندرون چیز دیگری می رود و حالم را خراب می کند. حالِ خراب، حالم را خوب می کند. حالم که خراب باشد واژه می زایم، دلیل وجودی خودم را به چالش می کشم و شک می کنم به هر چه که ایمان دارم. سرم هزاران درجه گرما دارد، سیلی باران می کنم گونه های سرخ شده از گرمای تنور سرم را، بلکه خواب باشد این تراژدی مضحک بی پایان. من به بیداریم شک دارم، به صدای باد، به چرخش زمین، حتی به تو شک دارم ... و باز هم ایمان می آورم به هر چه شک داشته م
یک شناور هزار تُنی تَن به رویا داده ی از حرکت بازمانده ی بزدل، حالش "خوبِ خوب" است.